علی جون علی جون ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

جوانمرد کوچک

خوب من سلام

باید راهی شوم ... سفری از خود به خویشتن خویش ...توشه ای ندارم جر امید به لطف و کرمت ... و این است دستهای خالی ام که به رسم حاجت طلبی به سوی خانه ات دراز شده ...تو هیچگاه نومیدم نمی کنی ... نیاز آورده ام و حاجت می خواهم ... راه را به من بنمای که گم گشته ام در این هزار توی روزمرّگی ...می گویند این سفر دعوت است ... دعوتی از خوبان و تایید شدگان ... هر چه در خود می نگرم خوبی نمیبینم ... اما چون به لطف تو می نگرم شرمنده می شوم که مرا هم لیاقت دادی تا که میهمان خانه ات شوم ...پای بگذرارم در جایگاهی که خوبانت ... پیامبران و امامان بزرگوارت گام برداشته بودند ... نفس بکشم در هوایی که  نیسم بالهای فرشتگان مقربت آنجا را روح می افزاید و در کویری ب...
18 شهريور 1393

یک روز کاری

یک روز بعدظهر با مامانیم اومدم شرکتش ، طبق معمول اول لباسمو در آوردم ولی زیرپوشم تنم بود آخه اداره ..... تا جون داشتم فضولی کردم باباییم که از محل کارش برگشت اومد منو برد خیلی گریه کردم .... ...
8 شهريور 1393

چشم ما روشن از حالا

 سلام ، به تمام دوستای گلم معذرت میخوام از اینکه این قدر دیر اومدم آخه سرم شلوغه ، هر چی بزرگتر میشم گرفتاریم بیشتر میشه ، شیطنتم  که نگو و نپرس . از هیولا ، غول ، دایناسور همه چیز میشم وای به حال اون روزی که هیولا بشم از هر جایی که باشه خودمو پرت میکنم .  خدانکنه توی خونه یا مهمونی لباس تنم باشه اولین کاری که میکنم لباسمو در میارم و لخت میشم آخه از نظر من هیولا نباید لباس داشته باشه . صبح که از خواب بیدار میشم تا شب که چشمم به خواب نمیره بعدش هم باید با  زور بخوابم  آخه پر انرژیم .     ...
8 شهريور 1393
1